بس شنیدم داستان بی کسی. بس شنیدم قصه دلواپسی. قصه عشق از زبان هرکسی گفتند از حکایتها بسی. حال
بشنو از من این افسانه را. داستان این دل دیوانه را.
چشمایش بوی از نیرنگ میداشت سینه ای از سنگ داشت با دلم انگار قست جنگ داشت.
گویی از با من نشستن نگداشت. عاشقم من پنهان نیست با من نسشتن کم نیست.
کار او آتش زدن من سوختن. در دل شب بر در دوختن . من خریدن ناز او نفروختن باز آ؛تش دردل افروختن. سوختن در
عشق را از بر شدیم آتشی بودیمو خاکستر شدیم.
از غم این عشق مردن باک نیست خون دل خوردن باک نیست.پیشم خنده پشتم پوس خند.به هر نامهربانی دل مبند
دوستان گفتن دل نشنید. خانه ویرانتر از ویرانم. من حقیقت نیستم افسانه ام. گفتمش آرام جانی گفت :نه گفتمش
شیرین زبانی گفت:نه گفتمش نامهربانی گفت:نه میشود یک شب بمانی گفت :نه دل شبی از خیالش سر نکرد
افسوس او باور نکرد با تمام بی کسیا ساختم ساده بودم باختم. دل سپردن دست او دیوانگیس. اری جزء من کسی
دیوانه نیست. فکر کردم او یار منس ولی او در پی آزار منس. نیتش از عشق خواهش است. دوستت دارم دروغی
نیرنکس. یک شب امد زیر رویم کرد رفت بغض تلخی در گلویم کردو رفت چشمایش مست مادرزاد بود یک شبه از عمر
سیرم کرد. من جوان بودم پیرم کردو رفت.
نظرات شما عزیزان:
|